
قراره که شنبه شب حدود ده دوازده نفر رو دعوت کنم به صرف شام.
چهار نفرشون از بچه های جدید هستن و بقیه هم باقی دوستان. کلا هدف بیشتر اینه که با جدیدا آشنا بشیم. :)
میخوام فسنجون درست کنم و یه غذای دیگه که هنوز تصمیم نگرفتم چی باشه.
امیدوارم که غذاهام خوشمزه بشن مهمونی به همه خوش بگذره... :)
این ترم سه تا درس دارم و پروژه م هم وارد فاز عملیش شده. باید یه مدلی بسازم (فیزیکی نه با نرم افزار). احتمالا چند ماهی درگیر ساختش هستم تا بعد تستش کنم.
ترم شلوغی هست. البته من خیلی وقتا وقتی سرم شلوغ تر هست بهتر هم کار میکنم. ینی بهتر به کارام میرسم. چون تکلیفم مشخصه که این ترم باید سخت کار کنم.
میخوام روی زود بیدار شدنم کار کنم. صبح زود بیدار شم و برم دانشگاه و عصر برگردم بعد از یکم استراحت دوباره تو خونه کار کنم. یا هم به کارای خونه برسم.
لپ تاپ هم باید بگیرم . چون لپ تاپم فنش پکیده و اصلن نمیکشه کارامو باهاش انجام بدم. نرم افزارو بگم واسم نصب کنن تو دانشگاه تا بتونم تو خونه هم کار کنم.
دو هفته ای هست که کلاسا شروع شده..
اگر همسرجان هم توی دانشگاه اومدن همراهیم میکرد خوب بود.
سلام سلام
هرکی که اینجا رو میخونه براش آرزوی سلامتی و دل خوش دارم
کلا چند ماه یه بار میام یه چیزی مینویسم و میرم که میرم :)
ولی خدایی چند وقتیه که دلم میخواد بیام یه جایی مث اینجا بحرفم. از تصمیماتم، نظراتم، تجربه هایی که بهتره ثبت بشن واسه آینده م، و ...
اینکه بنویسم و فکرامو روی کاغذ بیارم بهم کمک میکنه که بیشتر فکر کنم و با نظرات خودم بیشتر آشنا بشم!!
جدی میگم! در بسیاری از موارد اصلا نظر خودم رو نمیدونم!! این شاید به خاطر کم حرف بودن من باشه.
حالا این نوشتن چه بهتر که همراه باشه با موقعیتی برای خوانده شدن و در مورد نظراتم بازخورد گرفتن و سنگ صبور پیدا کردن و ...
اینا میشه گفت که دلایل اصلیم هست برای داشتن وبلاگ
خدا رو صد هزار بار شکر، گوش شیطون کر، چشاش کور، درد و بلامون تو سرش!! :)) اوضامون اینجا خیلی خیلی بهتر شده به نسبت چند ماه اول
من که خیلی خدا رو بابت این موضوع شکر میکنم. شکر زبونی رو میکنم. شکر عملی رو نمیدونم
حالا نه اینکه دیگه همه چی عالی باشه و دیگه استرس نگیرم یا افسرده نشم غصه نخورم و اینا
ولی خوب به نسبت قبل بسی بهتر است
سه روز پیش سالگرد ورودمون به فرنگ بود. پر فراز و نشیب ترین سال زندگیم....
حدود یک ماه و نیم پیش به مدت هفده روز رفتیم ایران و دیداری تازه کردیم
خوب بود. دلمون وا شد. ولی همش در حال بدو بدو بودیم :) از این شهر به اون شهر
دیگه اینکه ایران و آدماش برام عینا همون بود
ینی با هر کی از دوست و آشنا برخوردی داشتم همش داشتم تو دلم میگفتم که اینکه هنووزم همونجوریه که
نمیدونم اصلا چرا باید عوض بشن، خب معلومه همونجورین، مث خودم..
مث خودم؟ نمیدونم...
خب این یه ساله سختی ... کشیدم (اومدم بگم سختیای زیادی کشیدم، واقعا روم نشد!)
میتونم بگم که با توجه به روحیات خودم و تاب و توانم، سختی های زیادی کشیدم!
خلاصه نمیدونم که آیا این که میگن سختی که نکشتت قویت میکنه واسم چقدر مصداق داشته
عوض شدم من؟ نمیدونم.. احساس میکنم که اونقدرا هم عوض نشدم.
ینی فکر نمیکنم تاب و توانم در برابر مشکلات خیلی بالا رفته باشه
سلام به دوستای خوبم
هفته پیش نمره های هرسه تا درسم اومد و خداروشکر هر سه تا رو A شدم
خیلی خوشحال شدم. مخصوصا یکیشو خیلی به نظرم بد داده بودم.
تا ۱۹ فوریه کلاس ندارم، این ترم دوتا درس برداشتم که سبک تر باشه.
امروزم خیلی حالم بد بود، گاهی از نظر روحی خیلی بهم میریزم، دلم دوستای ایرانمو میخواد.
اینجور موقعا باهاشون میحرفیدم و میخندیدیم و کلی بهتر میشدم.
اینجا اصن با کسی اونطوری صمیمی نشدم متاسفانه. شاید به این دلیل که اصن تو مودش نبودم و همش حالم خراب بود.
هنوزم اضطراب دارم گاهی خیلی زیاد، دلمم میگیره. افسرده شده م رفت.
ببخشید اگه میاین میخونین و پستام همش افسرده ست...