
سلام به همگی
فک نمیکنم دیگه کسی بیاد اینجا سر بزنه که بخواد خبردار بشه که من پستی نوشتم.
معذرت میخوام از همه اونایی که این مدت سر زدن و هی هیچی ندیدن اینجا.
بعله! ما اومدیم آمریکا. نزدیک 4 ماه گذشته. یه ترم رو گذروندم. دیروز آخرین امتحان این ترمم رو دادم رفت. تا یک ماه کلاسا تعطیله و ترم جدید بعدش شروع میشه. البته ریسرچ که تعطیل نیست. از اونجا که فاندم RA هست همواره باید ریسرچ کنم!
راستش اصن خوب نگذشت این مدت. خیلی سخت بود. بیشتر سختیش به خاطر درس بود تا غربت و تنهایی و دلتنگی و ...
خب اینا هم بود و مزید بر علت می شد ولی مشکل اصلی من پروژه م با استادم بود. احساس ناتوانی از انجامش و احساس اینکه چقدررر از اینایی که اینجان عقبم و چرا من نمیفهمم اینارو و انگار که اصن دارم تو یه رشته جدید درس میخونم. فهمیدم که سوادم خوب نیست. اعتماد به نفسمو از دست دادم. نمیتونم تحمل کنم استاد بهم بتوپه و یا سوالی که میپرسه که به نظرش خیلی بدیهیه و خیلی از بچه های دیگه هم براشون آسونه، ولی من نتونم جواب بدم. همسرجان میگه تو سر کار هم نرفتی و عادت نداری ازت ایراد بگیرن.
تو ارشد چیزایی که خوندیم و موضوعی که کار کردم متفاوت بود و علاوه بر اون منم درست حسابی ریسرچ نکردم و ریسرچ کردن یاد نگرفتم.
چندباری به برگشتن به ایران فکر کردم. ولی اونم به دلایل مختلف تصمیم افتضاحی بود. احساس میکردم واقعا نه راه پس دارم و نه راه پیش. واسه همین ظاهرا راه دیگه ای ندارم جز ادامه. مگه اینکه خود استاده بخواد بیرونم کنه.
تمام مدت که باید برای پروژه کار کنم استرس شدید داشتم و دارم. و این روی عملکردم هم تأثیر میذاره.
اگه یادتون باشه راجع به اون پسر کلمبیایی گفته بودم که اونم امسال با من اومد اینجا. اون خیلی با سواد و خفنه. اون خیلی توی خراب شدن حال من تأثیر داشت. چون توی میتینگ مشترکی با استادا هستیم هر هفته و هی من له میشم.
خب دیگه خیلی غر زدم ببخشید. ولی این است حال خراب این روزهای من. التماس دعا دارم از همگی.
هورااااااا
ویزای همسرجان هم اومد. خدایا خیلی گلیییی!!!
دیگه مجبور نیستم تنها برم. تنها دنبال خونه و همه چی باشم. از همه مهم تر کنار هم هستیم. شوهرم که باشه اصن غم ندارم.
هورااااااااااااااااااا
دیگه باید امشب فایلی که استادم فرستاده بود رو تموم کنم و خلاصه ش رو براش بفرستم. راستش مطالبش یه مقدر برام سخت بود. البته چیز خاصی نیستا، ولی چون اصلا ندیدم از نزدیک برام درک کاملش سخته. برای همسرم راحت تره. چون سه سال کارش یه جورایی مرتبط بوده. اگه بتونه کارش با همین استاد هم یجورایی اوکی بشه خیلی خوب میشه. هم ادامه کارای قبلیش میشه که دیدی که به دست آورده براش کمک کننده هست، هم اینکه علاقه هم داره به این موضوع اینجوری که خودش میگه. میگه موضوش جالبه. از همه مهم تر اینکه میتونیم با هم باشیم. به هم کمک میکنیم و سریع تر پیشرفت میکنیم. دعا میکنم که کارش با همین استاد درست بشه سال دیگه.
یه پسر کلمبیایی هست که همکار من خواهد بود توی تحقیقاتمون. چون دیدم همون فایل رو استاد به اون هم فرستاده. دیدم انگار کلا زمینه کاریش هم توی همین مایه ها بوده چند ساله و استاد هم هست توی دانشگاه خودش توی کلمبیا. فک کنم آدم خفنی باشه. حس رقابتم گل کرده. دوست دارم اونجا که رفتم حسابی متمرکز درسم باشم و بتونم حسابی پیشرفت کنم. خوب یاد بگیرم مطالب رو و بعدها هم بتونم تو کارم موفق باشم و پله های ترقی رو یکی یکی خوشگل تی بکشم. و از همه مهم تر حسسابی پول دربیارم!! ;)
آشفته م. نه امروز. خیلی وقته. از خدا که دور میشم اینجوریم. متاسفانه چند وقتیه از خدا دور افتادم. حتی ماه رمضون امسال به جای اینکه بخوام از سال قبل بهتر شده باشم از نظر معنویت، پسرفت هم داشته م. خیلی قط و وصل میشه رابطه م با خدا. خدایا جز از خودت از کی میتونم بخوام که منو بهت نزدیک تر کنه. میترسم. اینکه برم اونور آب چی میشم. آخه جو هم روم خیلی تأثیر داره. خدایا خودت هوامو داشته باش.
امروز رفتم بازار 15 خرداد با دخترعمه م. دخترعمه م همسن خودمه. دوسش دارم. از آدمای گل روزگاره. یه سری از خریدامو کردم امروز. لباس اینا.
ویزامو دیروز رفتم از آژانسی که پیک آپ کرده بود تحویل گرفتم. خداروشکر مالتیپل* بود. خیلی خوشحال شدم.
این روزا سفارت داره سریع تر کار میکنه. امیدوارم شوهر من رو هم هر چه زودتر کلییر کنه.
فایلی که استادم داده بود بخونم رو دیشب شروع کردم. یه مقدار برام سخت و ناآشنا هست مطالب. همسرجان به خاطر اینکه تو زمینه های مشابه چندسالی کار کرده بهتر آشنا هست و کمکم میکنه.
ولی کلاً استاد خوب کاری کرد فرستاد که بتونیم از قبل یه مقداری آشنا باشیم.
این روزا خیلی سرم شلوغه و کلی کار دارم.
* ویزای مالتیپل یا چند بار ورود به این معنی هست که تا دوسال آینده میتونم بیام ایران و دوباره با همین ویزا برگردم آمریکا. حالت دیگه ویزای سینگل هست که این امکان رو نداره. یعنی هربار که میام باید دوباره از اول اقدام کنم برای ویزا گرفتن. یعنی برم سفارت و دوباره کلییرنس و .... اونوقت احتمال اینکه ویزا دیر بیاد و آدم نتونه به موقع به ترمش برسه و همه چی رو از دست بده هم هست.
بله دیگه! امروز ویزام اومد. ولی مال همسرجان نیومده. نمیدونم حالا بموقع بیاد که بتونیم با هم بریم یا نه.
فک میکنم باید بلیطمم زودتر بگیرم. یه ده روزی باید زودتر بگیرم. آخه اینجوری به کارام نمیرسم. استادم هم شاکیه یخورده. هی تکرار میکنه که معمولا یکی دو هفته زودتر از شروع کلاسا میان!!
اگه زودتر بگیرم کلللی کار دارم که باید بهش برسم. بیشتر کارای مربوط به وسایل خونه.
گودبای پارتی و لباس خریدن و سبزی خشک کردن و چمدون بستن و ....
ذوق دارم برای رفتن و فعلاً اصلاً احساس دلتنگی اینا ندارم. آخه من سالهاست که دور بودم از خانواده. یعنی شهر دیگه ای بودن اونا.
در مورد اینکه کار شوهرم چی بشه هم تصمیم دارم که دیگه فکر نکنم. چرا حس و حال خودمو خراب کنم وقتی اون آخرش کار خودشو میکنه. میسپارم به خدا همه چی رو. الکی غرغر هم بکنم بیشتر رابطه مون خراب میشه.
دلم چند تا خواننده پروپاقرص میخواد. چندنفر که یه جورایی با هم همفکر و هم مسیر باشیم.
تقریباً یک ماه داره از تاریخ مصاحبه مون تو سفارت میگذره ولی هنوز از ویزا خبری نیست. اصلاً همه تو فروم شاکین. امسال ظاهراً اوضاع بدتر از قبل شده. آخه یه مدت هم سفارت امریکا مشکلات فنی داشت و عقب افتادگی زیاد دارن. خدا خودش بخیر بگذرونه. امیدوارم دیگه همین روزا بیاد ویزامون.
دیروز داشتم به همسرجان میگفتم که در طول سال گذشته همیشه دعا میکردم پذیرش با فاند بگیرم، و خداروشکر چندتا هم گرفتم. ولی الان میگم کاش همیشه کاملتر دعا میکردم یعنی ویزا رو هم توش میگنجوندم! :)
هرچند واسه مالتیپل بودن ویزا (چندبارورود) و درجا دادنش (تطهیر! نخوردن) هم کم دعا نکردم این اواخر. درجا که ویزا نگرفتیم ولی امیدوارم زودتر تطهیر بشیم و مالتیپل هم بگیریم. بلند بگو آمییین!
فردا هم که تولدمه. ویزا میتونست هدیه تولد خوبی باشه ها خدااا! :) ;)
اگر ویزامون به موقع بیاد، 5 شهریور بلیط داریم برای اونور آب. قراره وسایل خونه رو هم بفروشیم. بیشتر به آشنایان. دلم برای خونه مهربونمون و وسایل دوست داشتنی مون تنگ میشه. :(
با چند تا وبلاگ جدید آشنا شدم که آمریکا، کانادا، استرالیا یا اروپا هستن. برام جالبه که آشنا بشم با زندگی توی کشورهای مختلف.
هرچند که میدونم در حال حاضر خواننده ای ندارم. ولی سلام میکنم به خوانندگان احتمالی آینده! و امیدوارم نماز روزه های همتون هم قبول باشه.
حدود بیست روز پیش رفتیم سفارت آمریکا توی ارمنستان. فعلاً منتظر ویزا هستیم. امیدوارم دیگه به زودی بیاد.
در آستانه رفتن (البته ان شالله و اگر ویزا اوکی بشه) دوستام ازم میپرسن چه احساسی داری، خوشحالی، هیجان زده ای، ناراحتی.. ؟
و من پررنگ ترین احساسی که دارم فقط نگرانیه. اونم نه نگرانی از بابت اینکه اونجا که بریم خونه و دانشگاه چطور باشه اوضاش و بتونیم راحت جا بیفتیم و اینا. نه!
بزرگترین نگرانیم وضعیت شوهرم توی اونجاست. اگه همه تلاششم بکنه، یک سال بعد از من میتونه درسشو شروع کنه. ولی دریغ از ذره ای تلاش. خیلی عصبانیم از دستش. نمیفهمم چطور میتونه بیخیال باشه. خییلی اذیت میشم از این موضوع. همه خوشحالی و ذوقی که باید الان داشته باشم به معنای واقعی کلمه زهرمار میشه. تنها کاری که میتونه بکنه که اونجا بتونه درآمدی داشته باشه، فقط و فقط همینه و قاعدتاً انتظاری که از یک مرد در همچین موقعیتی میره اینه که به آب و آتیش بزنه تا کارش اونجا درست بشه. ولی ...
و این موضوع داره روز به روز نظر منو نسبت بهش منفی میکنه... کاش میفهمید...
میدونم که این موضوع تأثیر مستقیم روی رابطه خودمون خواهد داشت. مطمئناً بیکاریش هرچقدر بیشتر بشه هم توی روحیه و رفتار خودش و هم من تأثیر داره و روز به روز رابطه مون خراب تر میشه. مخصوصاً که بدونم اون بیکاری به خاطر این نبوده که همه تلاششو کرده و کارش درست نشده، بلکه به خاطر بی خیالی و تنبلی بوده. دقیقاً معادل اینه که مرد خونه بگه من حال ندارم برم سر کار!!!
افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد....