
دیگه باید امشب فایلی که استادم فرستاده بود رو تموم کنم و خلاصه ش رو براش بفرستم. راستش مطالبش یه مقدر برام سخت بود. البته چیز خاصی نیستا، ولی چون اصلا ندیدم از نزدیک برام درک کاملش سخته. برای همسرم راحت تره. چون سه سال کارش یه جورایی مرتبط بوده. اگه بتونه کارش با همین استاد هم یجورایی اوکی بشه خیلی خوب میشه. هم ادامه کارای قبلیش میشه که دیدی که به دست آورده براش کمک کننده هست، هم اینکه علاقه هم داره به این موضوع اینجوری که خودش میگه. میگه موضوش جالبه. از همه مهم تر اینکه میتونیم با هم باشیم. به هم کمک میکنیم و سریع تر پیشرفت میکنیم. دعا میکنم که کارش با همین استاد درست بشه سال دیگه.
یه پسر کلمبیایی هست که همکار من خواهد بود توی تحقیقاتمون. چون دیدم همون فایل رو استاد به اون هم فرستاده. دیدم انگار کلا زمینه کاریش هم توی همین مایه ها بوده چند ساله و استاد هم هست توی دانشگاه خودش توی کلمبیا. فک کنم آدم خفنی باشه. حس رقابتم گل کرده. دوست دارم اونجا که رفتم حسابی متمرکز درسم باشم و بتونم حسابی پیشرفت کنم. خوب یاد بگیرم مطالب رو و بعدها هم بتونم تو کارم موفق باشم و پله های ترقی رو یکی یکی خوشگل تی بکشم. و از همه مهم تر حسسابی پول دربیارم!! ;)