
هرچند که میدونم در حال حاضر خواننده ای ندارم. ولی سلام میکنم به خوانندگان احتمالی آینده! و امیدوارم نماز روزه های همتون هم قبول باشه.
حدود بیست روز پیش رفتیم سفارت آمریکا توی ارمنستان. فعلاً منتظر ویزا هستیم. امیدوارم دیگه به زودی بیاد.
در آستانه رفتن (البته ان شالله و اگر ویزا اوکی بشه) دوستام ازم میپرسن چه احساسی داری، خوشحالی، هیجان زده ای، ناراحتی.. ؟
و من پررنگ ترین احساسی که دارم فقط نگرانیه. اونم نه نگرانی از بابت اینکه اونجا که بریم خونه و دانشگاه چطور باشه اوضاش و بتونیم راحت جا بیفتیم و اینا. نه!
بزرگترین نگرانیم وضعیت شوهرم توی اونجاست. اگه همه تلاششم بکنه، یک سال بعد از من میتونه درسشو شروع کنه. ولی دریغ از ذره ای تلاش. خیلی عصبانیم از دستش. نمیفهمم چطور میتونه بیخیال باشه. خییلی اذیت میشم از این موضوع. همه خوشحالی و ذوقی که باید الان داشته باشم به معنای واقعی کلمه زهرمار میشه. تنها کاری که میتونه بکنه که اونجا بتونه درآمدی داشته باشه، فقط و فقط همینه و قاعدتاً انتظاری که از یک مرد در همچین موقعیتی میره اینه که به آب و آتیش بزنه تا کارش اونجا درست بشه. ولی ...
و این موضوع داره روز به روز نظر منو نسبت بهش منفی میکنه... کاش میفهمید...
میدونم که این موضوع تأثیر مستقیم روی رابطه خودمون خواهد داشت. مطمئناً بیکاریش هرچقدر بیشتر بشه هم توی روحیه و رفتار خودش و هم من تأثیر داره و روز به روز رابطه مون خراب تر میشه. مخصوصاً که بدونم اون بیکاری به خاطر این نبوده که همه تلاششو کرده و کارش درست نشده، بلکه به خاطر بی خیالی و تنبلی بوده. دقیقاً معادل اینه که مرد خونه بگه من حال ندارم برم سر کار!!!
افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد....